مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

آش نیمه شعبان

با سلام امسال نیمه شعبان روز جمعه 23/خرداد/93  است ومن برای پختن آش نذری روز نیمه شعبان همه خواهرا و برادرای خودم و نادر را دعوت کردم جمعه ناهار باغ تا آش رشته امام زمان که میپزم را بخورن . من قرارشد از 5شنبه ناهار برم باغ تا کارهای آماده کردن وسایل آش را انجام دهم بنابراین 5شنبه مهبد ساعت 10صبح بیدارشد وخوشحال از اینکه خانه است و مهد کودک تعطیله وقتی هم که گفتم میریم باغ خوشحال تر شد و صبحانه اش را خورد و ساعت 12 رفتیم ساسانی تا مهدی و آقاجون و عزیز را هم برداریم و بریم باغ . سرراه رفتیم ماهی بخریم برای شام شب چون قراربود عمه و عموهای مهدی ومهبد بیان باغ بعداز ماهی رفتیم  سبزی آش و خوردن خریدیم تارسیدیم باغ ساعت 13/30 شده بود عمه ...
24 خرداد 1393

خاطرات تعطیلات 14و15 خرداد

با سلام برای تعطیلات 14و15خرداد برنامه رفتن به شمال همراه با عمو ناصر و عمه طاهره بود چون حاج میرزاعلی که برای عید یزد رفته بودیم قرارشد بیاد بریم شمال . سه شنبه ساعت 8/30 شب بود که مسافران رسیدن خانه عزیز و اقاجون و عمو حسن و عمه بیتا و عموحسین شام مرغ درست کرده بودند  سالاد وژله و.. تا از میهمانان پذیرائی کنند چون شمال نمی آمدن وبعد از شام قرارشد صبح زود ساعت 4/30حرکت کنیم .صبح ساعت4 مهدی زنگ زد خانه که گفت اگه مبشه منم بیام شمال ماهم که از قبل قراربود عمه طاهره اش بیاد تو ماشین ما ودیگه جا نداشتیم قبول نکردم وپرسیدم برای چی نظرش تغییر کرده چون نمیخواست و قرار نبود که شمال بیاد گفت به خاطر احمد پسر حاجی دلم خواسته که بیام . وقتی که رس...
20 خرداد 1393

میهمانی شب مبعث

روز سه شنبه مبعٍث بود و من دوشنبه برای شام عمو محمد را که خانمش عمل کیسه صفرا انجام داده بود و با محمود و آقا خیری که برای لوله کشی رادیاتور اتاق خواب جدید دستمزدی نگرفته بودد را با اعظم جون و قاسم جون دعوت کردم تا شب باغ بخوابن تا سه شنبه بعد از ظهر . روز یکشنبه 7تا مرغ نادر خرید تا فیله کنیم برای جوجه کباب با سیخ چوبی که خیلی خسته کننده بود و تا ساعت 12 شب مارا گرفتار کرد و مهبدم دائما نق نق میکرد چون گرسنه بود ولی نمیگفت چی میخواد روز 2شنبه ساعت 6 رسیدیم باغ و برنج خیس کردم و کاهو شستم و میخواستم نماز ظهر بخوانم که عمو اینا اومدن و خلاصه بعد خاله زهرا آد و مهبد هم با سما مشغول بازی شد و بعد هم آقا خیری اینا اومدن و عرشیا و بردیا هم اضافه ...
10 خرداد 1393

میهمانی روز پدر آقاجون

با سلام بع از برگشتن از شمال دوبارهه میهمانی باغها شروع شد ولی این دفعه باغ عمو ناصر بوود چون بنابر تصمصم بزرگان جهت تنوع خواستن میهمانی روز پدر که عزیز میخواست شمال بگیره قبول نکردن را تو باغ عموناصر بگیره بنابراین 5 شنبه شام باغ دعوت شدیم . ساعت 6 عصر بود که حرکت کردیم به سمت باغ و قبل از رفتن به باغ عمو ناصر مهبد را بردم باغ عمو حاجی تا لاکپشت ببینه ولی چون غروب شده بود لاکپشت خواب آلو رو پیدانکردیم ومهبد چند تا گیلاس خورد و بعد هم رفت سراغ آلبالوهای نرسیده و خودش میچیند و میخورد و هرچی گفتم هنوز نرسیده و و نشسته نخور گوش نکرد و نتیجه اش هم این شد که نیمه شب ساعت 4 دیدم داره تو خواب حرف میزنه رفتم کنار تختش دیدم تب داره شدید و خواستم تی ش...
10 خرداد 1393
1